ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

قایم شدیم

دیروز داشتم برای شام غذا درست می کردم و کولوچه ها هم توی پذیرایی مشغول بازی بودن. یه لحظه دیدم صداشون نمیاد، فکر کردم ارمیا رفته توی اتاقشون و ایلمان هم چهار دست و پا دویده دنبالش. خلاصه بلند صدا زدم : ارمیا ، ایلمان، خوشگل های مامان کجایین؟ دیدم هیچ صدایی از این دو ووروجک نیومد که نیومد، دوباره صدا زدم و دیگه طاقت نیاوردن و ارمیا آروم گفت مامان من و ایلمانی قاین سدیم، پدامون تن ( قایم شدیم پیدامون کن). حالا خودتن ببینین کجا بودن. دیشب خانوادگی رفتیم میوه بخریم و یه هوایی هم بخوریم. بابایی رفته بود توی میوه فروشی و ما توی ماشین بودیم. ایلمان به زور رفت پشت فرمون و شروع کرد بوق زدن. شیطونی شده ماشالله. ...
6 شهريور 1392

مثل داداشی

ایلمان مامان، خیلی حواسش به ارمیاست تا ببینه اون چه کار می کنه ، و بعد میبینیم که همون کار رو داره مثل داداشی تکرار می کنه. الهی قربون هر دوتاشون بشم. خدایا شکرت به خاطر اینکه لطفت رو شامل حالمون کردی و م ارو لایق داشتن این دو تا کولوچه کردی. شکر. ...
5 شهريور 1392

بازی کولوچه هام دیدنیه

خیلی خوشحالم که پسرهای نازم انقدر خوب با هم بازی می کنن. البته این ایلمان شیطونه کم کم داره به ارمیا زور می گه و اسباب بازی ها رو به زور ازش میگیره. ارمیا هم چون داداشی رو دوست داره و همش میگه مامان ایلمان نی نیه منه و دستهاش کوچولوهه و ... هیچی نمیگه و با داداشی مدارا میکنه. البته شده که گاهی هم نمیده و فرار میکنه. چند تا عکس از بازی کردنشون با کامیون که مورد علاقه هر جفتشونه گرفتم که دیدنیه. راستی ایلمان کولوچه ای الان دیگه چند ثانیه می ایسته و حرفه ای چهار دست و پا میره، گاهی یک پا با زانو و پای دیگه با کف پا، انگار می خواد پاشه بدو بدو کنه . تا مروارید خوشگل هم داره که مامان رو با اونها می بوسه  و فقط مامان رو. وورو...
4 شهريور 1392

فشم

جمعه 1 شهریور 92 تصمیم گرفتیم تا بریم فشم. هر چی به مامانی و دایی های کولوچه ها اصرار کردیم با ما بیان گفتن آمادگی ندارن و هفته آینده. خلاصه خودمون رفتیم و جاشون خالی کلی خوش گذشت. با همسری تصمیم گرفتیم تا هوا خوبه و پاییز نشده آخر هفته ها بریم هوا خوری و دیگه هوا سرد بشه امکانش نیست. خیلی خوب بود، فقط موقعی که داشتیم جمع می کردیم تا برگردیم یه خانواده که آش پخته بودن یه کاسه هم برای ما آوردن و اصرار که بخورین. خلاصه همسری رفته بود وسایل رو بگذاره توی ماشین و بیاد تا بقیه رو ببریم، ایلمان هم بغل من بود و یهو تا آش رو گرفتم، دستش رو کرد توی آش و من هم از هولم بدو بدو دویدم کنار رودخونه تا دستش رو سریع با آب سرد بشورم، خلاصه کمی گ...
3 شهريور 1392

مهد کودک

خوب ، ارمیا هم بالاخره مهد کودکی شد. الان حدود 3 هفته ست ( از ٩/٤/٩٢ )  که کولوچه من میره مهد. داره شعرهای قشنگ قشنگ یاد میگیره. این مدتی که خونه بودم خودم هر روز می بردمش تا عادت کنه. هر چند هنوز هم اولش که می خواد بره توی کلاسشون کمی ناراحتی می کنه ولی بعد کلی بهش خوش می گذره. روزهای اول می رفتم و می نشستم و از توی دوربین مدار بسته چکش می کردم. خوب بود. اسم مربیشون هم به قول خودش خاله دستلن ( خاله نسترن) و کمک مربیشون هم خاله دنیه ( خاله سمیه ست.) این روزها هم می گذره و تو و ایلمانی، بزرگ و بزرگتر میشین و وارد اجتماعات خوب دیگه میشین. امیدوارم تو داداشی، کولوچه های خوشمزه مامان انقدر موفق بشین که مامان به وجودتون افتخار ...
2 شهريور 1392